«توماس» با چشمانی سردرگم در آسانسوری روبهبالا بیدار میشود و خود را در مکانی به نام «گلید» مییابد؛ مکانی باز و محصور، که توسط دیوارهای بلند و متغیر یک مارپیچ احاطه شده است. او به جمع گروهی از پسران اضافه میشود که چندین سال است در این مکان زندانی شدهاند و هر ماه یک نفر جدید به آنها اضافه میشود. زندگی در «گلید» با قوانین سخت و امید ناچیزی به فرار همراه است، اما ورود «توماس» و کنجکاوی بیحدش، تعادل شکننده این جامعه کوچک را به هم میزند.